« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

استعفا

بدین‌وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیت‌های یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
 می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
 می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.


می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگ‌ها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
 می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.
 می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم
 می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم.
 می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .


پ.ن۱. این پست رو برای «دل» خودم و «مونا» نوشتم. چون ظاهرا فقط من و موناییم که «خونه ما» برامون «مهمه»! بعضیاکه شکر خدا تعدادشونم کم نیست هر از گاهی؛ هر وقت همه کاراشونو کرده باشن و عشقشون بکشه میان. از مدیر وبلاگ بگیر تا اعضای غیر ثابت!

بعضیام ظاهرا فقط بخاطر حضور یک عده خاص میان! و حضور بقیه کسانی که هستن رو نادیده میگیرن! از دست همتون شاکیم...


پ.ن۲. فکر کردم شاید لازمه این توضیح رو بدم که چه انگیزه ای باعث شد من اینقدر ناراحت بشم و این پست رو بذارم. دیروز «امین» یک پست کوچیک گذاشته بود و نوشته بود که همه پست های قبلیشو از «خونه ما» پاک کرده و دیگه به اینجا نخواهد اومد. علتش هم بی تفاوتی بقیه اعضا به بودن و آپ کردن بود. و دیشب حتی همون پست رو هم برداشت!!

 

پ.ن۳. به امین ...

دیروز هم برات کامنت گذاشتم و این نکته رو نوشتم که نوشته های تو و یا هر کس دیگه بخشی از «هویت» خونه ماست! و هیچکی حق نداره تنهایی در موردشون تصمیم بگیره. همونطور که در مورد ایجاد این خونه و حتی پست هاش تنهایی تصمیم گرفته نشد!

و این کارت خیلی دور از ....

نظرات 20 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

اوهوم ..

خوب که چی ؟؟‌!!

مونا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام عمه حیتایی

گاهی اوقات بعضی چیزها رو (همه) باید بخوان .. و متاسفانه همه با هم نمیتونن ارزش یک لبخند٬‌ محبت٬‌ صلح ٬‌ فرشته ٬‌ باران٬ عدالت و ( حضور ) رو احساس کنن ...همیشه وقتی یکی خوابه و داره خوابهای شیرین می بینه٬‌ اون یکی بیداره و داره وحشتناک ترین واقعیت زندگیشو تماشا می کنه .. اون واقعیت تلخ و وحشتناک ٬‌ الان برای من تنهاییه .
همین مونده بود اینجا هم تنها بمونیم .. میبینی رسم روزگارو عمه ؟
حالا که خودمونیم بذار یه اعترافی بکنم :

"ما آزموده ایم در این شهر٬‌ بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه ٬‌ رخت خویش"...

بازم به مرام خودت !


سلام تنها یار باقیمونده خونه ما ..
آره عزیزم. مهم اینه که قدر لبخند و جمعمونو . خیلی چیزا رو بدونیم. در این صورت با وجو همه مشکلات حتما خودمونو ملزم می کنیم هر چنر روز یه بار حتما بیایم. نه هر وقت دلمون خواست!
فکر نمی کنم کسی از من پر مشغله تر باشه که 3 تا هنودنه گنده رو باهم برداشتم:
در س و کار و زندگی مشترک..
اما چون دلم برای اینجا می تپه، چون بچه های اینجا و فضاشو دوست دارم هر دو سه روز یکبار میام.

اعتراف سختیه ، شاید «شکست » سختیه.. اما منم دارم کم کم بهش میرسم!

بنفشه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ

سووووووووم

مگه چند تا هستیم که اول و دوم و سومش توفیری داشته باشه!!

بنفشه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

حیتا جونم اصلا اینطوری که میگید نیس
همه ما خونه ما رو دوس داریم اما شرایط زندگی و کارمون متفاوته
باور کن من با اینکه دائم الاینترنتم اما ببین چند وقته وب خودمو آپ نکردم
چون وقت نمیشه
با اینحال حق با شماس
ما تعهد دادیم تو این هتل آپارتمان خونه ما مسالمت آمیز زندگی کنیم پس هر کدوممون مسئولیتی داریم
من از تو و مونا بخاطر کوتاهیام عذر میخوام و نهایت سعی خودمو میکنم

ببین عزیزم! ما باید چیزی که فکر می کنیم درسته توی رفتارمون نشون بدیم.
مسئله اینه که اینجا هیچکی «احساس مسئولیت» نمی کنه!
هر کی هر وقت دلش می خواد، هر وقت دیگه داره از بیکاری میترکه میاد اینجا...
امین راست میگه.. اکثر اعضای اینجا وبلاگ اختصاصی دارن.. اما فلسفه تشکیل اینجا چی بود؟؟
قرار بود همه با هم و گروهی اینجا رو مدیریت کنیم و بسازیم! اما اینجوری کج و دار و مریض نمیشه.. یا باید همه باشم یا نباشیم..
ضمن اینکه اینا رو نگفتم که کسی عذر خواهی کنه... گفتم که یه تصمیم گروهی و قطعی بگیریم ... بودن یا نبودن!

یوسف پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

آقا من با آبجی بنفشه موافقم!..

خسته نباشی واقعا!! کلا همینقدر برات مهم بود؟!!
لااقل 2 تا جمله بیشتر می نوشتی دلمون خوش بود!

بنفشه دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام
پس کجایید؟

من میخوام آپ کنم
میتونید موضوع بدیدا

سلام عزیزیم

من که هستم
خونه هم متعلق به خودته. منتظرتیم ..

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

سلااااااااااااااااااام
کیف حال همگییییییی؟؟؟



فلسفه ایجاد این وبلاگ گروهی این بود :وقتی دیدیم همه بچها دارن وبلاگهای شخصی خودشونو حذف میکنن گفتیم یه خونه ما بسازیم که حتی اگه روزی از خودمونم سیر شدیم یه جایی باشه که دور هم باشیم لااقل از همدیگه خبر بگیریم یه وبلاگ که هیچوقت حذف نمیشه حتی اگه هیشکی هم توش نباشه
مثلا خود من یه مدت وبلاگ خودمو زود به زود آپ میکردم بعد دیگه دستم به نوشتن نرفت اومدم اینجا اینجا هم با اینکه چیزی برای نوشتن پیدا نمیکنم ولی سر میزنم -اگه اینجا هم نبود شاید خیلی وقت پیش واسه همیشه رفته بودم
ولی مث شماها اینجارو با حضور شماها دوست دارم

ولی خوب چه میشه کرد!!!
با نظرت موافقم من هم به کوتاهی خودم اعتراف میکنم و از این به بعد سعی میکنم زود زود بیام سر بزنم

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ


چرا امین این کارو کرده؟؟؟!!!!!!!!
از امین بعیده!!!
اینجا هرکی دیگه نخواد بنویسه نباید پستاشم پاک کنه حالا پست از خودشه کامنتها که از خودمون نیست
گرچه اختیار نوشتهاشو داره لابد خونه ما لیاقت پستهاشو نداشته!!!!
اینجا هرکی با دلش بیاد هیچوقت نمیره!!
*********
هی کودکی کجایی که یادش بخیرگاهی وقتا انقد مسئولیت بزرگسالی زیاد میشه که میگم کاشکی مث بچها هیچی نمیفهمیدم !!!!!

یاد تاب بازیا بخیر یه تاب ته حیاتمون داشتیم هر روز با بچها تاب بازی میکردیم با گل خونه میساختیم

آقا موشه به بنفشی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

باز این بنفشه جو گیر شد تو تاحالا سی بار میخواستی آپ کنی نکردی

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

آقا من برا اینکه حسن نیتم رو ثابت کنم یه قالب گوگوری مگوری برا خونه میسازم

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

این بنفشه یه شور ملوس یکی دردونه پیدا کرده همش داره لپاشو میکشه واسه همینه اینجا وقت نمیکنه بیاد

بنفشه شوورتو بیار لپشو بکشم

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

یه الفرار بود قدیما میگفتیما یادم رفت
بنفشه؟
الفرارررررررررررررررررر

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

چیه آدم جوگیر ندیدین !!!!!
دوست دارم هی کامنت بزارم

آقا موشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ق.ظ

وقتی که هستی قدرتو نمیدونم!
وقتی که میری از پیشم پشیمونم!

سلی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

متاسفم و همین.
کاش میتونستم.
میتونید اسم منو از این یغل حذف کنید. دوست ندارم باعث ناراحتی باشم حتی اسمم.

بنفشه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

من اصلندشم جوگیر نشدم
به خداوندی خدا انقدرم سرم شلوغه که نگو اما قول میدم تا اول هفته دیگه آپ کنم
قول شررررررررف

به خدا من ره رضا هم زیاد نمیرسم
مثل حیتا
کار و درس و زندگی مشترک + خرید جهیزیه و کارای نامزدی و خرید و ...
باورتون نمیشه من الان 4 شبه اصلن نخوابیدم و توی هفته پیش 2 بار رفتم اصفهان و یه صب تا ظهر بودم و برگشتم؟

زود میام






هی موشی
دست به لپششششششششششششش بزنی خودم دمتو میچینم لپاش باسه خودمه

یوسی اینو ببین
عمه حیتا همین کارارو میکنن دیگه نمییام دارن تو روز روشن به شوورم دس درازی میکنن
خو بعد شونصدو هفتاد و پینج سال شوور پیدا کردما
اینو نمیبینی؟
همینو دیگه که زدم رو سینش
نوشته :
" مشتری گرامی لطفا به اجناس آنتیک دست نزنید"

بنفشه پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ

سلی جان تو اصلا باعث ناراحتی نیستی

نیلوفر یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام...احتمالا تا 17-18 ام نت دار میشم....اقا اپ بعدی نه.بعدیش مال منه ها

نیلوفر یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ

موشی جونممممممممممممممممم...می خوام یهکم نیلوفر مردابو خونه تکونی کنم...کمکم میکنی؟

نیلوفر یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

اقا من هنوزم اسکلما...امایه کم تغییر کردم...امیدوارم دیده شه چون ...خوردم تا تغییر کردم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد